چرا تختی خودکشی کرد ؟( قسمت اول )
تختی : چقدر خودکشی سخت است ، دستم می لرزد ،نمی دانم فردا صبح زیر خاک هستم یا نه ؟
خدایا پسرم بابک را بتو می سپارم
معمولا روزهای دوشنبه در آخرین ساعات که صفحات مجله بسته می شود .من به سالن هیات تحریریه روزنامه اطلاعات می روم تا اگر خبر جالبی از خبرگزاری های خارجی باشد ،برای مجله تهیه کنم ،دوشنبه گذشته حدود ساعت یازده بود که ناگهان « مجللی » خبرنگار ورزشی روزنامه سرآسیمه و گریان وارد شد .آشفتگی مجللی همه را دچار حیرت ساخت و همکاران او نگران شدند ،نگران اینکه مبادا واقعه ناگواری برای او رخ داده باشد ،همه بطرفش هجوم بردند ،تا از ماجرا آگاه شوند و دلداریش بدهند . بیژن رقیعی دبیر ورزشی اطلاعات که خود را نزدیکتر از دیگران میدانست ،فورا دست بر شانه او نهاد و گفت :
- چیه فیروز ؟ چی شده ؟فیروز از شدت گریه شانه هایش می لرزید .می خواست حرف بزند ،اما نمی توانست ،گریه مجالش نمی داد و بغض راه گلویش را بسته بود ،واین بیشتر همه را نگران ساخت .همه مات و مبهوت به او نگاه می کردند .دوباره رفیعی گفت : - آخر بگو چی شده ؟
ومجللی همانطور که سرش خم بود با دو دست به میز کوبید و با کلماتی شکسته گفت :
- تختی مرد !تختی مرد !
یکباره چهره همه را رنگ اندوهی عمیق فراگرفت .چند لحظه همه با نگاههای غم آلود بهم نگریستند ،هیچکس کلمه ای از دهانش خارج نمی شد ودر این سکوت یکباره بغض « رفیعی » هم شکست و با صدای بلند شروع به گریه کرد ..وچند لحظه بعد تلفنها به کار افتاد ،خبرنگاران و عکاسان براه افتادند ... وبلاخره معلوم شد که تختی که سالها نامش در میدان های ورزشی ایران و جهان با احترام برده می شد ،خودکشی کرده است .
*چرا به محضر رفت ؟
روز شنبه گذشته ،غلامرضا تختی به محضر اسناد رسمی شماره 202 رفت .او در کمال خونسردی ظاهری ،وصیت نامه ای را که قبلا نوشته بود ،رسمی نمود و حتی « وصی » خود را نیز تعیین کرد .آنگاه متن وصیت نامه را در جیب نهاد ودر حالی که هیچکس نمی دانست در ورای این چهره آرام ،چه توفانی نهفته ،از دفتر خارج شد .
به هتل رفت
شنبه شب گذشته ،در اواخر شب ،تختی در خیابان تخت چمشید ،جلو هتل اتلانتیک اتومبیل خود را پارک کرد ،چندلحظه پشت فرمان نشست ،و آنگاه به کندی اتومبیل را ترک نمود و به دفتر هتل رفت .چهره تختی برای دفتر دار هتل ناآشنا نبود ،بهمبن جهت به مجرد اینکه تختی را دید ،شگفت زده از روی صندلی برخاست و سلام کرد .تختی به عادت خود ،خیلی محجوب و شرمگین سلام دفتردار را پاسخ داد و آنگاه گفت :
- چون شب دیرشده ،نمی خواهم بمنزل بروم .خواهش می کنم اتاقی در اختیار من بگذارید که بخوابم .
چهره تختی هیچگونه دگرگونی نشان نمیداد . ودفتردار هتل بی آنکه تصور دیگری بکند ،بیدرنگ او را راهنمایی کرد و تختی به استراحت پرداخت ..بامداد روز یکشنبه وقتی هنوز هوا تاریک و روشن بود ،تختی از رختخواب برخاست ،مطابق معمول وضو گرفت و نماز گذارد ،وباردیگر بر روی تخت دراز کشید و استراحت کرد .
ساعت در حدود هفت بود که تلفنی از رستوران هتل خواست برایش صبحانه بیاورند .
اوصبحانه خود را خورد و هتل را ترک کرد ...
.شب هنگام ،بار دیگر تختی با اتومبیل خود به محوطه پارکینگ هتل آمد .اتومبیل را نگهداشت ودر حالیکه سوئیچ را هنوز در دست های قوی خود داشت ،بدفتر هتل رفت .آنها اطاق شماره 23 را در اختیارش نهادند ،اما این بار قبل از اینکه از دفتر خارج شود مداد و کاغذی ساخت و آنوقت بی آنکه سخنی بگوید وارد اتاق شماره 23 شد ..
کارکنان هتل ،صبحگاه شنبه به انتظار بودند تا...ساعت هشت صبح شد ...عقربه 9را نشان داد،از نه و نیم وده گذشت ،اما از اطاق تختی بخارج تلفن نشد .با این همه آنها به انتظار بودند .لیکن انتظارشان بیهوده بود .حدود ساعت ده ونیم مامور پارکینگ هتل متوجه شد که یکی از لاستیک های اتومبیل تختی خوابیده و برای آنکه قبل از خروج او ،اتومبیل را آماده کرده باشد ،به دفتر رفت و خواست تا به تختی تلفن کنند که سویچ اتومبیل را در اختیارش گذارند تا لاستیک را عوض کند .دفتردار هتل شماره تلفن 23 را گرفت .او امیدوار بود با دومین یا سومین زنگ – اگرچه تختی خواب باشد گوشی را بردارد ،اما اینطور نشد ...تلفن را قطع کرد و دوباره گرفت ...وبازهم تختی گوشی را بر نداشت کم کم نگرانی شدیدی بوجود آمد .
دفتردار و یکی از مستخدمان به پشت در رفتند ،در زدند و چون جوابی نیامد ،با کلید یدک که همراه داشتند خواستند در را باز کنند ،اما دریافتند که در اتاق از داخل بسته است .دلشوره شان زیاد شد و ناگزیر در را شکستند ...وهنگامیکه پا به درون اتاق نهادند ،مشاهده کردند مردی که یک روز « رستم ایران » لقب داشت و بارها پرچم ایران را در میدان های بزرگ ورزشی جهان به اهتزاز در آورده بود ،آرام و بی حرکت خوابیده است .او با سم خود را کشته بود .
حدود ساعت یازده به آقای گرگانی دادستان تهران خبر رسید که تختی خود را کشته است و فورا از طرف دادستان یکی از آقایان بازپرسان و یکی از پزشکان قانونی مامور تحقیق در باره علت خودکشی تختی شدند .
تختی وصیت نامه خود را همراه داشت .وصیت نامه ای که روز شنبه گذشته تنظیم کرده و به ثبت رسانده بود .در تقویمی که تختی به همراه داشت ،جمله ای نیز جلب توجه کرد .او نوشته بود :
« من یهودی سرگردان هستم »
وتختی در یادداشتی که از خود گذاشته بود ،نوشته بود کسی مسئول مرگ او نیست .چیزی طول نکشید گه خبر خودکشی قهرمان در پایتخت دهان به دهان گشت ،ورزشکاران ،دوستان و دوستداران تختی ،بدنبال هم به دفتر مجله تلفن می کزدند .و همه با نگرانی در حالیکه در دل میل داشتند این خبر صحیح نباشد ،در این باره سئوال می نمودند .
اما متاسفانه به آنها جواب داده می شد که صحیح است واین برای ما هم ناگوار و ملال انگیز بود که مرگ تختی عزیز را تایید کنیم .
به هنگامیکه جسد جهان پهلوان را به پزشکی قانونی آوردند ،بیش از چند هزار تن در برابر پزشکی قانونی اجتماع کرده بودند . و این جمیعت یکپارچه اندوهگین بود و می گریست .
همسر تختی تا ظهر روز دوشنبه ،اطلاعی از مرگ او نداشت .ویکی از خبرنگاران که به او تلفن کرد و سراغ تختی را گرفت گفت تختی ساعت 9صبح در خانه بود و عصر هم به خانه باز می گردد .
یکی از دوستان نزدیک تختی می گفت : دوشب قبل ما با هم شام خوردیم .هیچ اظهار کسالت نکرد .همانگونه گه هیچوقت اظهار ناراحتی نمی کرد .حتی بمن گفت چند شب دیگر با دیگر دوستان بخانه او برویم و شام را در آنجا باشیم .
این دوست تختی ادامه داد : اخیرا فدراسیون کشتی از او دعوت کرده بود که بعنوان مربی مشغول کار شود .اما تختی شرایطی را پیشنهاد کرد که آنها نپذیرفتند .تختی برای مدت چهار سال درخواست اختیار تام می کرد .
هنگامیکه خبر خودکشی تختی توسط ناشناسی به وسیله تلفن به گوش همسر او رسید .بیدرنگ خود را از شمیران به شهر رسانید و به پزشکی قانونی آمد .آمد و چسد شوهر پهلوانش را خاموش و بی حرکت یافت .جسد مردی که پسری بیادگار گذاشته است .
تقی ،مستخدم خانه تختی وقتی باخبر شد ،سخت گریست و آنوقت گفت :
-پنج روز بود که آقا به خانه نیامده بود .
در پزشکی قانونی ،چهره های سرشناس ورزشی بیش از طبقات دیگر به چشم می خوردند .همه آنها می گریستند .حدود ساعت یک و نیم بعد از ظهر ،پدرزن تختی که از مرگ او آگاه شده بود .خود را به پزشکی قانونی رسانده بود و وقتی چشمش به اجتماع مردم افتاد ،خود را بزمین زد و فریاد زد :نه ،تختی نمرده !
و حبیبی قهرمان سابق کشتی جهان نیز که گریه می کرد ،زیرلب گفت : راست میگه ...تختی نمرده !
بابک منتظر توست
همسر تختی که بشدت می گریست وقتی جلوی پزشکی قانونی از اتومبیل پیاده شد گفت :
- بابک منتظر توست
می گویند تختی پیش از آنکه به محضر برود و از آنجا خود را به هتل آتلانتیک برساند « بابک » پسر کوچکش را بوسیده بود ،این آخرین بوسه بر چهره پسر خردسالش بود
چرا خودش را کشت ؟
درباره علت خودکشی تختی ،بعضی از کارکنان هتل اظهار می کردند که نوشته های تقویم و کاغذی که از او بجا مانده ،ظاهرا حکایت از وجود اختلافات خانوادگی در زندگی او می کند .
یکی از نزدیکان تختی گفته است :
همسر تختی میخواست طلاق بگیرد ،و حتی وکیلی تعیین کرده بود که بوسیله او طلاق خود را بگیرد و تختی به وی گفته است که طلاق در شان من نیست ...وروز آخر که به محضر رفته تا وصیت نامه خود را تنظیم کند ،به همسرش تلفن زده و گفته است دیگر مرا نخواهی دید !
پایان قسمت اول
مجله اطلاعات هفتگی / شماره 1364 / دی ماه 1346
No comments:
Post a Comment