مهوش، صدایی از اعماق
از نگاه صادق هدایت و عبدالحسین زرین کوب
دو نویسنده و پژوهشگر،
نماینده روح ملت و صدای درونی آنان بود.
زنانی که در این نوع کافه ها می خواندند و می رقصیدند، برخاسته از طبقات محرومی بودند،
موسیقی عامیانهی ما وامدار زنان و مردانی است که از اعماق برخاسته بودند. اگر همین خوانندگان کوچه و بازار نبودند شاید امروز موسیقی ایران چنین فراگیر نمیشد. مهوش را سرآمد زنان کافه های ساز زن ضربی میدانند.
کافه ساز زن ضربی ها در محله های قدیمی و پر جمعیت تهران، زمانی خاستگاه خوانندگان ترانه های عامیانه یا کوچه بازاری بود. به ظاهر محل تردد فرودستان و احتمالا جائی برای عیش و نوش فرادستان نیز. بعدها کافه کریستال و کافه جمشید و… در خیابان لاله زار جای خود را به کاباره شکوفه نو در جنوب و کاباره های دیگر در بالای شهر دادند تا مردمی را که ظاهرا با چشم تحقیر به این گونه کافه ها و هنرمندان آن می نگریستند جذب خود کنند. اما همین ترانه های عامیانه برخاسته از اعماق، از نگاه صادق هدایت و عبدالحسین زرین کوب دو نویسنده و پژوهشگر، نماینده روح ملت و صدای درونی آنان بود. زنانی که در این نوع کافه ها می خواندند و می رقصیدند، برخاسته از طبقات محرومی بودند، که «بد نام» نامیده می شدند.
روح الله خالقی اما در کتاب سرگذشت موسیقی تکلیف هنر و هنرمند را روشن می کند و می نویسد: «وقتی زنی خوب آواز خواند یا خوب رقصید و در این فنون به مقام هنرمندی رسید، او متعلق به اجتماع است و همه حق دارند هنر او را ببینند و بشنوند و تحسین کنند. به کسی چه مربوط است که اخلاق خصوصی او چیست؟ مگر من خود که این جملات را می نویسم یا شما یا سایر مخلوق خدا همه بی عیب و پاک و منزهایم؟!»
قلعه در دل تهران مخوف
از میان خوانندگان ترانههای عامیانه میتوان «مهوش» را نام برد که او را یکی از نخستین سرآمدان زنان موسیقی کوچه و بازار می دانند. از اهالی لرستان بود و از شهر بروجرد می آمد. یازده ساله بود که مادرش مرد. شاید دست قضا و قدر بود که او را به دست راننده کامیونی سپرد تا به «تهران مخوف» بیاید. کسی اطلاع دقیقی از چند و چون زندگی اش در کودکی ندارد. می گویند او را به محله بدنام، «قلعه» و شهر نوی بعدی برده اند.
سیمین بهبهانی
سیمین بهبهانی در قصه «سنگ را آرام تر بگذارید» واقعیت و تخیل را در هم آمیخته و از زبان مهوش زندگی او را بیان می کند: «احمد آقا در راه برایم آواز می خواند: من و تو گندم یک دونه بودیم/ من و تو آب یک رودخونه بودیم/ نزدیک یک قهوه خانه پیاده شدیم. احمد آقا گفت: چلو کباب می خوریم. گفتم من آبگوشت دوست دارم.» شاید به همین دلیل بود که در آغاز اسم او را «اکرم آبگوشتی» گذاشته بودند. تا زمانی که مهوش در زمستان پنجاه و یک سالِ پیش، جان خود را در یک تصادف رانندگی از دست نداده بود، شاید کسی پی به محبوبیت او در میان عامه مردم نبرده بود.
زمستان بود و سرها در گریبان. توده ی مردم سر درگریبان تابوتی را بدرقه می کردند که زنی به نام مهوش در آن خفته بود. از نگاه بسیاری از مشایعین، او همان زیبای خفته شان بود که تا شبی پیش از آن حادثه، همه آن ها را به وجد می آورد. ادا و اطوارش را دوست داشتند به خصوص وقتی باسن و سر و دست را تکان می داد و می پرسید این …کجه؟ یا این دست کجه؟
DW.DE
«قمر با صدایش درد مردم را فریاد میزد!» گپی با گیسو شاکری
گیسو شاکری هنرمند و خواننده ایرانی مقیم سوئد تا کنون آثار متعددی به انتشار رسانده که دو آلبوم اجرایی تازه از ترانههای قمرالملوک وزیری هستند. گفتوگویی با گیسو شاکری درباره ویژگیهای قمر و اهمیت زنده نگهداشتن یاد او..
یادی از قمر، غزلخوان باغ آزادی
جای پای قمر در جامعهی هنری ایران
سیمین بهبهانی، بزرگ بانوی شعر معاصر ایران مهوش را هنگام اجرای برنامه از نزدیک دیده است: «ایشان در باغی بیرون تهران، هر شب برنامه داشت و میخواند: «این دست کجه» و.. و میرقصید و کارهایش خیلی هم جالب بود. من داییای داشتم که دوست داشت به آنجا برود. هر وقت میرفت، من را هم با خودش میبرد. بسیار جالب بود.»
هجوم جمعیت در مراسم تشییع
شاهدان عینی در مراسم تشییع جنازه مهوش اغلب از یک جمعیت پنجاههزار نفری یاد می کنند. مراسمی که تنها آن را قابل قیاس با مراسم تدفین غلامرضا تختی قهرمان ملی ایران می دانند. روزنامهی توفیق در آن زمان نوشت که مردم آیتالله بروجردی، مرجع تقلید شیعیان را نیز چنین مشایعت نکردند. می گویند دیوارهای گِلی قبرستان ابن بابویه در اثر ازدحام جمعیت ترک برداشته بود.
ایرج مهدیان خواننده ترانههای عامیانه علت استقبال مردم از این نوع ترانه ها را در بیان درد دل مردم می داند: «این ترانهها چون از بطن جامعه بلند میشد، به دل مردم هم مینشست. مضافاً براین که این ترانهها درد دل مردم بود. خانم مهوش اولین خواننده زن بود که روی صحنه آمد و حرکاتی کرد که به دل مردم نشست. بعد با بازی کردن در چند فیلم و خواندن چند ترانه در این فیلم ها شهرتش بیشتر شد.در یک فیلم که گاری کوپر بازی کرده بود، زمانی که او وارد رستوران میشد آهنگ مهوش پخش می شد.
به خاطر این فروش فیلم چند برابر میشد.»
دکتر صدرالدین الهی، روزنامه گار، از زیرکی و نقش پر رنگ او بر مردم میگوید: «او توانسته بود بر اعصاب گروه عظیمی از مردم که دنبال موسیقی جدی نبودند، مسلط بشود. این هم از ویژگی های جامعه ای است که می خواهد درهایش را به روی بورژوازی باز کند. زن زیرکی بود و نبض جامعه در دستش بود.»
یاد مهوش در مجلهها
صدرالدین الهی
دکتر الهی همزمان بامرگ مهوش، مقالهای در مجله تهران مصور مینویسد. خودش می گوید صبح روز بعد وقتی وارد دفتر مجله شدم دیدم از نخستین پله ورودی تا دفتر کار من، سبدهای گل و میوه چیده شده است. در دفتر کارم خانمی را دیدم که به محض ورود من از جایش بلند شد و خود را معرفی کرد. من آفت هستم همکار مهوش. از شما خیلی ممنونم که ما را هم به حساب آوردید.
دکتر محمد عاصمی سردبیر مجله کاوه که در آن زمانها سردبیری امید ایران را بر عهده داشت، با وجود مخالفت همکارانش، شهامتی به خرج می دهد و عکس مهوش را در وسط مجله منتشر میکند. او هم روایتی شبیه دکتر الهی را نقل می کند و از دستههای گل و قدردانی خواننده های کوچه و بازار میگوید: «زنی با شخصیت بود که تشییع جنازه پر جمعیت نتیجه تاثیر اجتماعی اش بود. مردم صادق هدایت و بهار را هم این جور تشییع نکردند.»
می گویند مهوش درشت اندام بود و چاق، بدون آن که چهره ای زیبا داشته باشد. سیمین بهبهانی در داستان تخیلی واقعی خود از زبان مهوش می گوید: «من کمی چاقم. مثل زن های قاجاریٓ نه مثل این فرنگی های نیقلیانی.»
دکتر پرویز ناتل خانلری، پژوهشگر می گوید: تصنیفهای «بهار» هیچوقت مانند تصنیفهائی چون «مشتی ممد علی؛«، «یکی یه پول خروس» توی دهانها نمی افتد. سیمین بهبهانی علت ماندگاری ترانه را در پیام حامل آن می داند: «تصنیفهایی مانند «ماشین مشتی ممدعلی» یا «یکی یهپول خروس«، تصنیفهای روز هستند. ولی آنکه پیامی با خودش دارد، در هرحال در طول زمان میماند. شعر وقتی ماندگار میشود که در طول زمان بتواند عمر کند و برای مردم بماند. تصنیف هم جدا از شعر نیست. الان دیگر ما در عصری هستیم که خط کشیدن بین شعر و تصنیف کار غلطی است و فاصله انداختن بین آنها اشتباه است.»
قمر و مهوش، هر دو دست و دلباز
قمرالملوک وزیری
مهوش در پائین شهر کار خود را می کرد و کسی هم نمی توانست مانع اجرای برنامه اش شود. همچنان که قمرالملوک وزیری نیز سال ها پیش از او با برداشتن حجاب و گذاشتن تاجی بر سر به گراند هتل رفت. عده ای در بیرون از هتل قصد خودکشی به خاطر غیرت بر باد رفته شان داشتند و برخی نیت کشتن قمر را در سر می پروراندند و در انتظار لحظه موعود به سر می بردند. قمر اما برای رجال آن زمان می خواند و مهوش برای مردم عادی. قمر را حنجره طلائی می نامیدند در حالی که مهوش با طلا و نقره سرو کاری نداشت و تنها ترانه های مردمی رامی خواند. هر دو اما نقاط مشترکی داشتند. دست و دلباز بودند و هر آنچه را که داشتند میان فقرا قسمت می کردند. مهوش پول را مانند چرک دست می دانست و قمر تاب دیدن آدم فقیر و گرسنه را نداشت.
سیمین بهبهانی ضمن تائید وجوه تشابه میان آندو، از دو طبقه مجزای هنری سخن می گوید: «من بین خانم قمرالملوک وزیری و مهوش، همان تفاوت هنر اعلا و عامه را حس میکنم. یعنی خانم وزیری همیشه محترم بود، همیشه در هر جایی که بود، رفتارش بسیار محترمانه بود. حتی آن امور خیریه را هم که اداره میکرد، در وضع بسیار خوبی بود. مثلاً در کنار خانهاش، خانهای برای بچههای بیپدر و مادر گرفته بود، آنها را در آنجا نگهداری میکرد و برایشان مستخدم گذاشته بود. خیلی هم دست و دل بازبود. اینها را من غالباً از مادرم و یا از اطرافیانم شنیدهام. مهوش هم به طریق خودش این کارها را انجام داده. به هرحال او هم خیلی به افراد فقیر جامعه کمک کرده. چون خودش فقر را واقعاً حس کرده بود. شباهتهایی هست، ولی شباهت در افراد هیچوقت یکسان نیست. نمیتوانیم مقایسه کنیم، بگوییم این دو مثل هم هستند. حتماً تفاوتهایی موجود است.»
روح الله خالقی تا آن جا که دستش رسیده نام زنان هنرمند برخاسته از طبقه محروم جامعه را از کتاب ها بیرون کشیده است. مینا، زهره ،یار شاه، دلبر و دلپسند و… اما گویا هنگام نوشتن کتاب سرگذشت موسیقی، هنوز مهوش نامدار نشده بود تا ذکری از او به میان آورد. مهوش اما نامش مانند دیگر زنان هنرمند چون آفت و روحپرور و سوسن و فیروزه و… در تاریخ موسیقی عامیانه ماندنی است.
آخر و عاقبت کار را از زبان مهوش می خوانیم: «سرانجام به گورستان میرسیم. مرا به مرده شور خانه میبرند. مثل کیسه شنی از داخل تابوت روی تخته مرده شور خانه پرت می کنند. می خواهم جیغ بکشم، اما نمی توانم. مرا توی گور می خوابانند. یک بیل بزرگ خاک رویم می ریزند. آخ، یواش تر! زنها گریه می کنند. آفت زبان گرفته است. از نیمه شب تا دم صبح دستم توی دستش بود. هم رقیب من است هم دوست من.»
مهوش
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
مهوش ستارهٔ ترانههای کوچه و بازار دههٔ سی
| |
اطلاعات هنرمند
| |
نام اصلی
|
معصومه عزیزی بروجردی
|
نام مستعار
|
مَهوَش
|
زادروز
| |
اهل کشور
| |
درگذشت
|
اراک حادثهٔ رانندگی |
عامهپسند یا کوچهبازاری
| |
کار(ها)
| |
مدت کار
|
۱۳۳۹–۱۳۲۴
|
معصومه عزیزی بروجردی یا مَهوَش(زادهٔ زمستان ۱۲۹۹ در بروجرد – درگذشتهٔ ۲۷ بهمن ۱۳۳۹ در اراک) یکی از خوانندگان زن ایرانی در سبک موسیقی کوچهبازاری (عامیانه یا لالهزاری) در دههٔ ۱۳۳۰ خورشیدی بود. این هنرمند از خوانندگان لالهزاری به شمار میآمد و از چهرههای کابارهای تهران بود. مهوش در آغاز در محافل و مجالس خصوصی و عروسیها برنامه داشت ولی بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در نخستین کابارهٔ مدرن تهران یعنی کافه جمشید به روی صحنه رفت.
خوانندگی مهوش شمار زیادی از مردم عادی و افراد معروف به داشمشدی یا جاهلها (اوباش) را به خود جذب میکرد که در بسیاری مواقع رقابت بین جاهلها باعث جنگ و جدال میان این افراد نیز بود. از جمله، بزرگترین دعوا در کافه جمشید میان گروهی به نام هفتکچلان با دیگر اوباش بر سر مهوش اتفاق افتاد. مهوش در چند فیلم سینمایی نیز علاوه بر رقص و خوانندگی بازی نیز کرد. برخی از کارگردانان سینمای آن روز ایران برای تضمین موفقیت فیلمهای خود حتماً صحنهای از رقص و آواز مهوش را در فیلم خود میگنجاندند. عباس شباویز در آخرین سال زندگی مهوش چهار ترانه از او را در فیلم گل گمشده جای داد.
بسیاری از ترانههای مهوش تا مدتها سر زبان مردم ایران بود و هنوز نیز گاه اشاراتی به آنها میشنوید که نسلهای بعدی نمیدانند این اشارهها به چیست. مانند ترانهٔ «مادر شوهر، دشمنته» یا «این دست کجه؟ کی میگه کجه» یا «وقتی که از هند اومدم، اینقده بودم و اینقده شدم» یا «غلطه، آی غلطه، غلط غلوط و غلطه».
زندگینامه
معصومه عزیزی بروجردی در زمستان سال ۱۲۹۹ خورشیدی در بروجرد به دنیا آمد. کودکی را در همین شهر گذراند اما در نوجوانی به همراه خانواده به تهران رفت. وی در تهران به یکی از بنگاههای موسیقی شاد و محفلی پیوست که به اجرای موسیقی زنده در مجالس عروسی و کافهها میپرداخت. مهوش بعدها با یکی از اعضای همین گروه به نام حسنزاده ازدواج کرد. حسنزاده نوازندهٔ ویولون بود او تا پایان زندگی مهوش او را در کافههای مختلف همراهی میکرد. صدای خوش و رقص هنرمندانهٔ مهوش و تصنیفهای ساده و اشعار همهفهم عامل معروفیت و شهرت او شده بود. این شرایط پای وی رابه کابارههای معروف تهران باز کرد. مهوش بعدها به هنرپیشگی در فیلمهای آن زمان نیز پرداخت که برای وی شهرتی در سطح کشور به ارمغان آورد.∗.
مهوش در شهرهای مختلف ایران به اجرای کنسرت پرداخت و برای اجرای آخرین کنسرتش به اراک رفته بود، او در اراک در چندین کاباره و مجموعه فرهنگی، هنری باغ فردوس اراک به اجرای کنسرت پرداخت. در نهایت، مهوش هنگام بازگشت از اراک در حادثهٔ رانندگی در ۲۷ بهمن ۱۳۳۹ کشته شد و این خبر رکورد جدیدی از فروش روزنامه در ایران آن زمان را به جای گذاشت. در مراسم تشییع جنازهٔ مهوش جمعیت عظیم و قابل توجهی از دوستدارانش شرکت داشتند.
پس از درگذشت مهوش، معلوم گشت که وی بخش اعظم درآمد خود را صرف نیکوکاری میکرده و هزینهٔ دهها کودک یتیم را تقبل کرده بوده.∗
آرامگاه مهوش در گورستان ابنبابویه شهر ری واقع شده. بر روی سنگ قبر وی سال فوت را ۱۳۴۰ نوشته در حالی که وی در بهمن ۱۳۳۹ کشته شدهاست.
No comments:
Post a Comment