Tuesday, July 29, 2008

طنز

این هم قصیده طنزآلودی در وصف مردان آن روزگار توسط همسرانشان .بخوانید که خواندن آن خالی از لطف نیست .

قصیده شوهریه
بیامد شوهرم دیشب چو هرشب دو باره مست و لا یعقل ،بخانه
پس از این کافه و آن کافه رفتن پس از عیاشی و گشت شبانه
زمستی می کشید ازکله او شرار الکل خالص ،زبانه !
بجای دست شوئی ،اشتباها بشد آقا ،سوی مطبخ روانه
کشید از فرط مستی برسرخود «قشو»را در طویله ،جای شانه
به پستانم فشاری داد و فرمود عجب سفت است و کال ،این هندوانه
گرفت از گونه ام گازی و خندید که به به زین هلوی نوبرانه
لبم بوسید و گفتا با تعجب ببین خرمای این دور و زمانه
بگفتم :واحد پول ژنو چیست ؟ بگفتا روپیه ،دینار و آنه !
بگفتم لار جزو اصفهان است ؟ بگفتا خیر ....تبریز و میانه
به رستوران خداد تومان کند خرج بدون ذره ای چک یا که چانه
ولیکن از برای خرج منزل بهانه آورد ،پشت بهانه !
ازاو با زور گیرم پول خرجی چو آن بابا که میگیرد اعانه
نبینم لحظه ای هشیار اورا تو گوئی هست ،مست جاودانه
گاهی شود حواسش آنچنان پرت که نشناسد دهل را از چغانه
نداند فرق بیضی و مثلث و ایضا مستطیل و استوانه
بگردن میزند جای کراوات گهی «کرست » کهی شال زنانه !
تصور میکند موی سر من درخت است ودر آورده جوانه
زند او ،زیر آواز و بخواند گهی خشگانه و گاهی هم ترانه !
زمانی پیش دکتر میرود مست که دارد ساعتم ،سنگ مثانه !
زمانی کلفت همسایه مان را بردگردش ،بطور محرمانه !
زمانی میزند با مرغها لاس درون آشیانه ،ناشیانه !
تراشد چوب روحم را شب و روز گهی چون رنده ،گه چون موریانه
خلاصه جان من برلب زسیده از این مرد،زمردی بی نشانه
خوشا آن زن که باشد شوهراو تمام کارهایش منصفانه
همه زنها بفکر مرد خوبند شتر در خواب بیند پنبه دانه
از :بانو گلنار /مجله کاریکاتور /شماره 212 /آبان ماه 1351



No comments:

امتیاز بدهید