Wednesday, July 30, 2008

شب های تهران در قبل از انقلاب


شبهای تهران (قسمت اول )
مقدمه : در گذشته مطالبی از برخی نشریات راجع به چگونگی خوشگذرانی ایرانی ها در شب های تهران داشتیم .این بار چند گزارش جالب دیگر بدستم رسید که سعی می کنم هرچند وقت یکبار یکی از آنها را برای استفاده شما در وبلاگ قرار دهم .اکنون توجه شما را به یک گزارش واقعا خواندنی که در چهار قسمت تهیه شده است ،جلب می کنم
« حسین پیربخش » تخمه فروش جلوی یکی از تئاترهای لاله زار ،که با غروب آفتاب چهارپایه اش را روی آن قرار میدهد ،از مشتری های قدیم تئاترهای لاله زار ،بانوعی غرور و رضایت خاطر یاد می کند و می گوید :
- آنوقت ها که مرحوم مهوش اینجا میخواند .جلو تئاتر غلغله ای می شد .خود من سه مرتبه سینی تخمه ام پر و خالی می شد .مردها عشقی تر و دست ودل بازتر بودند ،پنج سیر تخمه می خریدند و پنجزار (5ریال )اضافه میدادند .اما حالا ،سه نفر ژیگولو با لباس های عجیب و غریب می آیند و یک سیر تخمه می خرند تازه آنهم سر (دانک )دادن دعواشان می شود .
تئاترهای لاله زار جز لاینفک تفریحات کم خرج و ساده شبانه تهران هستند .سن این تئاترها ،یادبود هایی دارند تلخ و شیرین ،از آوازه خوانیهایی که مدتی شبهای تهران را به شور و هیجان کشیدند و رفتند : شهپرها ،پریوش ها ،آفت ها ...که این آخری بعد از مدتی خاموشی دوباره کارخود را آغاز کرده است .
مشتری های قدیمی تئاترهای لاله زار تئاترهای شبانه لاله زار هنوز مرحوم تفکری –هنرپیشه کمدی فقید –را از یاد نبرده اند ،که چه شور ولوله ای از ختده و شادی در سالن تئاتر براه می انداخت وجالب اینکه پیرمردی از دوستداران آن مرحوم ،هنوز پس از گذشت سالها از مرگ تفکری ،مردن هنرپیشه مورد علاقه اش را باور ندارد و هرشب به گیشه این تئاتر و آن تئاتر در خیابان لاله زار سر میزند و می پرسد :تفکری کجا بازی می کنه !
اما دیگر تفکری نیست و بجای او برادران تقدسی ،برادران طلائی ، ودیگر کمدین های شهر ما ،شبهای تهران را از خنده و شادی لبریز می کنند .حالا اینان بجای تفکری و محمدی خنده آفرینان شبهای تهران هستند .
- دمشان گرم و سرشان خوش باد .
شب تهران هنوز شکل نگرفته است .تازه سرشب است و شب به معنای واقعی در تهران شروع نشده است .منتظران تکسی ،جامانده گان از اتوبوس ،والکی خوش ها هنوز در خیابان ها دیده می شوند .مغازه هامخصوصا لوکس فروشی ها سرگرم فروش هستند.بنظر میرسد روز چند ساعتی دیگر ادامه یافته – منهی در سیاهی شب – پیاده روها همچنان شلوغ است .سرچهارراه ها مردم به انتظار سبز شدن چراغ راهنمایی این پا و آن پا می شوند .همینکه چراغ عابرین پیاده سبز می شود یک اتومبیل کوچک اروپائی که جوانی موبلند و هیپی وار پشتش نشسته ،پرگاز و بوق زنان صف جمیعت را می شکافد و از چراغ قرمز رد می شود . چند نفری اعتراض می کنند .راننده ریشو و موبلند شکلکی در می آورد وراه خودش را میرود .پاسبان سر چهارراه مداد و دفترچه ای از جیب بیرون می آورد که نمره اتومبیل متخلف را یادداشت کند ،اما ماشین هایی که از خیابان دیگر دنبال اتومبیل مرد ریشو به حرکت درآمدند ،جلو دید پاسبان را می گیرند و او نمی تواند نمره اتومبیل متخلف را بردارد ،با عصبانیت شانه بالا می اندازد و مداد و دفترچه را توی جیب می گذارد .یک افسر پلیس راهنمایی به تعقیب اتومبیل مرد هیپی ریشو می رود .نقره داغ شدن راننده قطعی است .هنوز در خیابان لاله زار هستم .جمیعتی که بیشتر جوان هستند جلو ویترین تئاترها تصاویر عریانی از رقاصه های ایرانی در لباس عربی پشت شیشه آنها چسبانده اند آنها پشت ویترین ها گردآمده و با نگاههای خریدار و هوس آلود به سینه های برجسته و ران های برهنه و گوشت آلود رقاصه ها خیره شده اند .نردید ،توی نگاهها موج میزند .آیا تماشای این بدنهای برهنه ارزش ،سه ،پنج ،ده تومان را دارد ؟باپول بلیطی که برای تماشای رقص عربی این رقاصه مژه مصنوعی میتوان پرداخت ،چه کارهای دیگری که نمی توان کرد ؟
صدای تبلیغات چی تئاتر ،که توی خیابان ایستاده و با صدای گرفته و خراشدار همچنان مردم را به دیدن برنامه های جالب و بی نظیر تئاتر دعوت می کند ،توی شلوغی و همهمه سرسام آور جمیعت گم می شود .بلاخره چندنفری برتردید و دودلی خود غلبه می کنند وبا خرید بلیط وارد تئاتر می شوند و چندتایی دیگر ترجیع میدهند براه خود بروند تا تفریح دیگری پیدا کنند .
جلو تئاترها ،دسته دسته انبوه مردان و زنان جای خود را به یکدیگر می دهند . ناگهان از میان جمیعت جوانی که سر و لباس مرتبی هم ندارد ،برای خودش راه باز می کند .او سه چهار شاخه میخک سرخ در دست دارد وبا عجله و نگرانی از مامور کنترل جلو در می پرسد :
- برنامه آغاسی شروع شده ؟
کنترل جواب میدهد :
- نه
و جوان با خوشحالی گلها را به سینه می فشرد .ارزانترین بلیط تئاتر را میخرد واز پله ها بالا می رود .مامور کنترل نگاه عجیبی به او می اندازد وبه دوستش که کنارش ایستاده است ،می گوید :
- این هرشب میاد .هرشب هم چند شاخه میخک برای اغاسی می آورد .عاشق و فدایی آ غاسی است ...
ویکمرتبه به یاد سمبل شب های تهران می افتیم :آغاسی !
پایان قسمت اول
مجله اطلاعات هفتگی /شماره 1574 / بهمن ماه سال 1350

No comments:

امتیاز بدهید