مشتری یکی از کافه های لاله زار هنگام رقص
شب های تهران (قسمت سوم )
...دور یک میز ،چهارمرد قوی هیکل نشسته اند .انگشترهای طلای بزرگ و دستبند های پهن ساعت هایشان ،تیپ آنها را بخوبی معلوم می کند . روی سن یک زن جوان با دامن گشاد کوتاه و بلوز قرمز مشغول اجرای رقص شرقی است ،رقاصه با رنگ ایرانی میرقصد –که البته رقصیدنش گاهی به راه رفتن می ماند ووقتی دور خودش میچرخد ،برجستگی های هوس انگیز ران ها و باسنش توی چشم میخورد و جمیعت مست و از خود بیخود کافه هورا می کشند و هیاهو براه می اندازند وزن رقاصه منوجه یک میز می شود و چشمکی میزند و انگار وظیقه دارد دل تمام مشتری ها را بدست بیاورد ،در حالیکه خدا میداند در همان لحظه توی دلش چه غم و اندوهی نهفته است .فکر بچه ،خانه ،زندگی ،کرایه منزل ،،شوهری که سالها پیش از دست داده وبلاخره اندیشه فرار آخر شب از دست انبوه مستان درون کافه ،اورا بصورت یک ماشین اتوماتیک درآورده که همینطوری لبخند می زند .برای مشتریان بوسه می فرستد و..اینها همه حکایت زندگیست .مردی تنها که در گوشه سالن نشسته و نیم بطر ودکا جلواش گذاشته و به تنهایی مشغول میگساری است .تنها کسی است که در آن جمع به رقص شهوت انگیز رقاصه توجهی ندارد و توی لاک خودش فرو رفته و...باهرچرخش رقاصه هخهه و هیاهو بیشتر اوج می گیرد و بلاخره ساعت تعطیلی کافه نزدیک می شود .آن چهار گردن کلقت که گیلاس ها را با صمیمیتی ناگفتنی پی در پی بسلامتی همدیگر میخورند .آماده رفتن می شوند و صورت حساب میخواهند .صورت حساب که آورده می شود ،هرکدام با اصرار میخواهد پول میز را پرداخت کنند .شاید هر کدام کسر شان خودش میداند که دیگری صورت حساب میز را بپردازد .تلاش و تقلا برای گرفتن صورت حساب و پرداخت پول میز بین جهار دوست بالا می گیرد ،تا جائیکه صورت حساب پاره می شود و پاره آن به دست یکی شان می افتد و یکی هنوز دست در جیب نکرده که سه نفر دیگر به او پرخاش می کنند وکار این پرخاش بالا می گیرد و دوستانی که تا جند لحظه قبل بسلامتی همدیگر گیلاسها را خالی می کردند .ناگهان شکاف اختلاف بر سر پرداخت پول میز میانشان عمیق می شود .تا آنجا که باهم دیت به یقه می شوند !،دعوا در می گیرد ،صندلی ها و بطری ها بالا می رود و دوستان در یک لحظه به دشمنان خونین و سرسخت تبدیل می شوند که اگر دخالت چند پلیس نبود .شاید کار به جاهای باریک می کشید و خوب الحمدالله به خیر گذشت
* * * *
آخرین میخواره میخانه شهر ،شب تهران را بپایان نمی رساند .او مردیست جوان ،یقه پالتویی اش را بالا زده ،پشت یک میز پر از لکه های چربی غذا نشسته و آنقدر مشروب خورده که کاملا سیاه مست است .دردکه های پیاله فروشی از اینگونه میخوارگان شبانه در تهران فراوان می شود دید .میخواره تنها ، آنقدر مست است که حتی حال دور کردن گربه صاحب پیاله فروشی را که روی میز او آمده و از غذایش مشغول خوردن است ،ندارد .
ساعت یازده شب کم کم کافه ها ،پیاله فروشی ها ،اغذیه فروشی ها ،شروع بع تعطیل کردن می کنند .اکنون مشکل زنان کافه شروع می شود که از کافه ها بیرون می ریزند تا به خان هایشان بروند .اینها دل خونی دارند و از دست مردهای آخرشب که جلوشان را می گیرند و میخواهند شبی را تا صبح با آنها سر کنند !
یکی از این زنان با بغضی که در گلو دارد ،می گوید :
- من یک پسر و یک دختر دارم .پسرم کلاس سوم ابتدائی است و دخترم شش سال دارد .من زن خود فروشی نیستم .اما برای گذران زندگی ام ،شاید از آنجا که تقدیر این کار را پیش پایم گذاشته مجبورم در کافه کار کنم .ولی آخر شب مست ها جان مرا به لبم می رسانند .شاید حق با او باشد وشاید هم حق با مست ها باشد که میخواهند در ازاءپولی که در کافه خرج کرده اند ،زن جوان خوشگلی را تا صبح در آغوش بگیرند ولی زیبایی این زنها هم خود مسئله ایست .اینها فقط در شب زیبا هستند .،به نظر مست ها خوشگل می آیند ودر هر حال زندگی غم آلودی دارند که اگر پای درد دلشان بنشینی،سنگینی اندوه شب های تهران را حس می کنی !
ظاهرا از زنان بار ،بارهای شبانه که تا دو نیمه شب باز است .گرچه کمی بهتر از زنان کافه است ،اما بهرحال آنها هم همین مشکلات را دارند .به مشتریان بار دروغ می گویند ،نگاههای عاشقانه دروغین آنها ،تنها برای گرفتن یک فیش است .فیش یک گیلاس از این کولا ها است که در ازاءآن بیست تومان از مشتری گرفته می شود .از این بیست تومان ،ده تومان به صاحب بار وده تومان به زنی که از مشتری " فیش "گرفته ،تعلق می گیرد .
زنهای بار ،با علاقمند کردن مردان به خودشان ،شاید میخواهند انتقام زندگی غم انگیز خود را از هرکس که دم دستشان می آید ،بگیرند .در یکی از بارها مردی می گوید :- عاشق زنی شدم و همه زندگی ام را از دست دادم .حتی زنم و فرزندانم از دستم رفتند .تا وقتی پول داشتم آن زن زیبا با لبخند از من استقبال می کرد .اما همین که همه چیز را از دست دادم .حتی یک لبخند را هم از من دریغ کرد !
زندگی زنان شب ،زنان بار و کافه ها در شبهای تهران از آنگونه زندگی هاست که محتاج نوشتن کتابی قطور است .چگونه میتوان در چند سطر ،زندگی شبانه تهران وزندگی اینگونه زنان را تشریح کرد .
پایان قسمت سوم
مجله اطلاعات هفتگی / شماره 1574 / بهمن ماه 1350
شب های تهران (قسمت سوم )
...دور یک میز ،چهارمرد قوی هیکل نشسته اند .انگشترهای طلای بزرگ و دستبند های پهن ساعت هایشان ،تیپ آنها را بخوبی معلوم می کند . روی سن یک زن جوان با دامن گشاد کوتاه و بلوز قرمز مشغول اجرای رقص شرقی است ،رقاصه با رنگ ایرانی میرقصد –که البته رقصیدنش گاهی به راه رفتن می ماند ووقتی دور خودش میچرخد ،برجستگی های هوس انگیز ران ها و باسنش توی چشم میخورد و جمیعت مست و از خود بیخود کافه هورا می کشند و هیاهو براه می اندازند وزن رقاصه منوجه یک میز می شود و چشمکی میزند و انگار وظیقه دارد دل تمام مشتری ها را بدست بیاورد ،در حالیکه خدا میداند در همان لحظه توی دلش چه غم و اندوهی نهفته است .فکر بچه ،خانه ،زندگی ،کرایه منزل ،،شوهری که سالها پیش از دست داده وبلاخره اندیشه فرار آخر شب از دست انبوه مستان درون کافه ،اورا بصورت یک ماشین اتوماتیک درآورده که همینطوری لبخند می زند .برای مشتریان بوسه می فرستد و..اینها همه حکایت زندگیست .مردی تنها که در گوشه سالن نشسته و نیم بطر ودکا جلواش گذاشته و به تنهایی مشغول میگساری است .تنها کسی است که در آن جمع به رقص شهوت انگیز رقاصه توجهی ندارد و توی لاک خودش فرو رفته و...باهرچرخش رقاصه هخهه و هیاهو بیشتر اوج می گیرد و بلاخره ساعت تعطیلی کافه نزدیک می شود .آن چهار گردن کلقت که گیلاس ها را با صمیمیتی ناگفتنی پی در پی بسلامتی همدیگر میخورند .آماده رفتن می شوند و صورت حساب میخواهند .صورت حساب که آورده می شود ،هرکدام با اصرار میخواهد پول میز را پرداخت کنند .شاید هر کدام کسر شان خودش میداند که دیگری صورت حساب میز را بپردازد .تلاش و تقلا برای گرفتن صورت حساب و پرداخت پول میز بین جهار دوست بالا می گیرد ،تا جائیکه صورت حساب پاره می شود و پاره آن به دست یکی شان می افتد و یکی هنوز دست در جیب نکرده که سه نفر دیگر به او پرخاش می کنند وکار این پرخاش بالا می گیرد و دوستانی که تا جند لحظه قبل بسلامتی همدیگر گیلاسها را خالی می کردند .ناگهان شکاف اختلاف بر سر پرداخت پول میز میانشان عمیق می شود .تا آنجا که باهم دیت به یقه می شوند !،دعوا در می گیرد ،صندلی ها و بطری ها بالا می رود و دوستان در یک لحظه به دشمنان خونین و سرسخت تبدیل می شوند که اگر دخالت چند پلیس نبود .شاید کار به جاهای باریک می کشید و خوب الحمدالله به خیر گذشت
* * * *
آخرین میخواره میخانه شهر ،شب تهران را بپایان نمی رساند .او مردیست جوان ،یقه پالتویی اش را بالا زده ،پشت یک میز پر از لکه های چربی غذا نشسته و آنقدر مشروب خورده که کاملا سیاه مست است .دردکه های پیاله فروشی از اینگونه میخوارگان شبانه در تهران فراوان می شود دید .میخواره تنها ، آنقدر مست است که حتی حال دور کردن گربه صاحب پیاله فروشی را که روی میز او آمده و از غذایش مشغول خوردن است ،ندارد .
ساعت یازده شب کم کم کافه ها ،پیاله فروشی ها ،اغذیه فروشی ها ،شروع بع تعطیل کردن می کنند .اکنون مشکل زنان کافه شروع می شود که از کافه ها بیرون می ریزند تا به خان هایشان بروند .اینها دل خونی دارند و از دست مردهای آخرشب که جلوشان را می گیرند و میخواهند شبی را تا صبح با آنها سر کنند !
یکی از این زنان با بغضی که در گلو دارد ،می گوید :
- من یک پسر و یک دختر دارم .پسرم کلاس سوم ابتدائی است و دخترم شش سال دارد .من زن خود فروشی نیستم .اما برای گذران زندگی ام ،شاید از آنجا که تقدیر این کار را پیش پایم گذاشته مجبورم در کافه کار کنم .ولی آخر شب مست ها جان مرا به لبم می رسانند .شاید حق با او باشد وشاید هم حق با مست ها باشد که میخواهند در ازاءپولی که در کافه خرج کرده اند ،زن جوان خوشگلی را تا صبح در آغوش بگیرند ولی زیبایی این زنها هم خود مسئله ایست .اینها فقط در شب زیبا هستند .،به نظر مست ها خوشگل می آیند ودر هر حال زندگی غم آلودی دارند که اگر پای درد دلشان بنشینی،سنگینی اندوه شب های تهران را حس می کنی !
ظاهرا از زنان بار ،بارهای شبانه که تا دو نیمه شب باز است .گرچه کمی بهتر از زنان کافه است ،اما بهرحال آنها هم همین مشکلات را دارند .به مشتریان بار دروغ می گویند ،نگاههای عاشقانه دروغین آنها ،تنها برای گرفتن یک فیش است .فیش یک گیلاس از این کولا ها است که در ازاءآن بیست تومان از مشتری گرفته می شود .از این بیست تومان ،ده تومان به صاحب بار وده تومان به زنی که از مشتری " فیش "گرفته ،تعلق می گیرد .
زنهای بار ،با علاقمند کردن مردان به خودشان ،شاید میخواهند انتقام زندگی غم انگیز خود را از هرکس که دم دستشان می آید ،بگیرند .در یکی از بارها مردی می گوید :- عاشق زنی شدم و همه زندگی ام را از دست دادم .حتی زنم و فرزندانم از دستم رفتند .تا وقتی پول داشتم آن زن زیبا با لبخند از من استقبال می کرد .اما همین که همه چیز را از دست دادم .حتی یک لبخند را هم از من دریغ کرد !
زندگی زنان شب ،زنان بار و کافه ها در شبهای تهران از آنگونه زندگی هاست که محتاج نوشتن کتابی قطور است .چگونه میتوان در چند سطر ،زندگی شبانه تهران وزندگی اینگونه زنان را تشریح کرد .
پایان قسمت سوم
مجله اطلاعات هفتگی / شماره 1574 / بهمن ماه 1350
No comments:
Post a Comment